جستجو

امکانات


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 202
بازدید کل : 18447
تعداد مطالب : 193
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



موضوع : <-CategoryName-> داستان خنده دار
:: نويسنده : محسن ?? تاريخ : شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:داستان خنده دار اما بد,

 
مردی جوان در راهروی بیمارستان ایستاده ، نگران و مضطرب در انتهای کادر در
 
 بزرگی دیده می شود با تابلوی اتاق عمل . چند لحظهبعد در اتاق باز و دکتر جراح
 
 با لباس سبز رنگ از آن خارج می شود . مرد نفسش را در سینه حبس می کند .
 
 دکتر به سمت او می رودمرد با چهره ای آشفته به او نگاه می کند . دکتر: واقعاً
 
 متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کردیم تا همسرتون رو نجات بدیم . اما به علت
 
شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون برای همیشه فلج شده . ما ناچار شدیم هر
 
 دو پا رو قطع کنیم، چشم چپ رو هم تخلیه کردیم . بایدتا آخر عمر ازش پرستاری کنی،
 
 با لوله مخصوص بهش غذا بدی . روی تخت جابجاش کنی، حمومش کنی، زیرش رو
 
 تمیز کنی و باهاشصحبت کنی . اون حتی نمی تونه حرف بزنه، چون حنجره اش رو
 
 برداشتیم ؛ مرد سرش گیج می رود و چشمانش سیاهی می رود . با دیدن 
 
این عکس العمل، دکتر لبخندی می زند و دستش را روی شانه مرد می گذارد و ...
 
.
 
 
.
دکتر: هه !! شوخی کردم ، زنت همون اولش مرد ؟ نیشخند نیشخند